مطالب جالب و به روز
مطالب جالب و به روز

مطالب جالب و به روز

داستان شماره 26

بدبین


از آنجایی که باید ساعاتی را منتظر می ماند، در حال مطالعه بود. و بسته ای کلوچه هم با خود آورده بود. او روی صندلی نشسته بود و در حال مطالعه گاهی از کلوچه کنار دستش می خورد. وقتی او کلوچه بر می داشت...

                            

ادامه مطلب ...

داستان شماره 25

بن بست!


پس از مدت ها تعقیب و گریز مجرم و پلیس، سرانجام مجرم به سر کوچه ای رسید. 


مجرم پیش خود گفت: "خدا کند بن بست نباشد. " این را گفت و به سوی انتهای کوچه شروع به دویدن کرد...


                         

ادامه مطلب ...

داستان شماره 24

دزد جوانمردی! 

اسب سواری، مرد چلاق را سر راه خود دید که از او کمک می خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت. از اسب پیاده شد و او را...


                                

ادامه مطلب ...

داستان شماره 23

عقرب 

روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند. او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب...


                     

ادامه مطلب ...

داستان شماره 22

مار را چگونه باید نوشت؟


روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت...


                             

ادامه مطلب ...