مطالب جالب و به روز
مطالب جالب و به روز

مطالب جالب و به روز

داستان شماره 26

بدبین


از آنجایی که باید ساعاتی را منتظر می ماند، در حال مطالعه بود. و بسته ای کلوچه هم با خود آورده بود. او روی صندلی نشسته بود و در حال مطالعه گاهی از کلوچه کنار دستش می خورد. وقتی او کلوچه بر می داشت...

                            

 


از آنجایی که باید ساعاتی را منتظر می ماند، در حال مطالعه بود. و بسته ای کلوچه هم با خود آورده بود. او روی صندلی نشسته بود و در حال مطالعه گاهی از کلوچه کنار دستش می خورد. وقتی او کلوچه بر می داشت مرد بغل دستیش هم یک کلوچه برمی داشت احساس خشمی به او دست داد، اما چیزی نگفت.

با خود فکر می کرد: عجب رویی داره! اگر امروز از دنده چپ بلند شده بودم نشانش می دادم....


ماجرا ادامه داشت تا اینکه فقط یک کلوچه باقی ماند، با خود گفت حالا این مردک چه می کند؟؟ سپس مرد آخرین کلوچه را نصف کرد ونیمه آن را به او داد...


تحملش به سر آمده بود بنابراین، کیف و مجله اش را برداشت و به سمت سالن رفت... 


وقتی در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا چیزی بردارد و در کمال تعجب دید که بسته کلوچه اش، دست نخورده آنجاست.

تازه یادش آمد که اصلا" بسته را از کیف خارج نکرده.


خیلی از خودش خجالت کشید!! 


متوجه شد کار زشت در واقع از خودش سر زده، مرد کلوچه اش را بدون خشم، با او تقسیم کرده بود...


و اکنون دیگر زمانی باقی نبود که او قدردانی یا عذر خواهی کند!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد