مردکور
ادامه مطلب ...
روزی مردکوری روی پله های ساختمانی نشسته وکلاه و تابلویی را درکنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده می شد: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود...
یک روز زندگی
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پرشده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بدوبیراه گفت...
دیدآمریکایی وفکرایرانی
سه نفرآمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس میرفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هرکدام یک بلیط خریدند، اما درکمال تعجب دیدندکه ایرانیها...
ادامه مطلب ...
شرط عشق
ادامه مطلب ...دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و درمیان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند...
دیوارهای شیشه ای
ادامه مطلب ...روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه اى در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد. در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود...